رویکرد رومیها به هنر و زیبایی
ویژگیها و وضعیت زندگی رومی جهاتی مشخص از هنر رومی را تبیین میکند، مانند به کارگیری مقیاسهای عظیم در معماری.
اما حتی ثروتمندترین افراد نیز نمیتوانستند از هنر لذت ببرند زیرا منازعات قدرت و موقعیت آنان را چنان در خود مستغرق کرده بود که فاقد چیزی (همان گونه که ارسطو تعلیم داده بود) بودند که برای فعالیت هنری و لذت بردن از آن ضرورت داشت: یعنی ذهنی فارغ از امور روزمره با وجود اینکه برخی از رومیهای آزاد در مقابل برده و متمول، تحت سلطه امپراتوری روم عاشق هنر شدند، اما این عشق به لذت بردن از هنر محدود شده بود و شامل آفرینش هنری نمیشد.
یونان به عنوان خاستگاه، مرجع و معیار هنر باقی ماند و هنگامی که رومیها از هنر استفاده میکردند، عمدتا به خاطر این بود که منازل مسکونی و باغهایشان را مزین سازند یا تودههایی را به خود جلب کنند که برایشان سالنهای تئاتر و حمام آب معدنی گرم میساختند.
ویژگیها و وضعیت زندگی رومی جهاتی مشخص از هنر رومی را تبیین میکند: مانند به کارگیری مقیاسهای عظیم در معماری، شکوه و جلال تزئینات رومی، رئالیسم هنرهای تجسمی و ماهیت اقتباسی اکثریت آثار هنری که شهر رم را میآراستند. بورکهارت (Burckhardt) در اثرش «روزگار کنستانتین» (Die zeit Konstantins) میگوید که «ملتهایی متعدد از دورههای قدیم و مدرن میتوانستند ساختمانهایی در مقیاسهای عظیم بسازند، اما رومیان آن روزگار از این لحاظ برای همیشه منحصر به فرد باقی خواهند ماند، زیرا عشق به زیبایی که ناشی از هنر یونانی بود هرگز دوباره با چنان امکانات مادیای و چنان نیازی به جلال و شکوه پیوند پیدا نکرد».
اما در عین حال عظمت، شکوه و توان روم با احساس وابستگی و حقارت پیوند خورده بود. سیکا (Seneca) پس از تحسین یونانیان میافزاید: «آنها به نظر ما بسیار بزرگ هستند زیرا ما خودمان را بسیار کوچک می دانیم». شرایط و وضعیت روم نیز ویژگیهای خاص نظریه هنر و زیباشناسی رومیها را روشن میسازد. اولین فرد فاضل و دانشمند رومی در قرن اول ظاهر میشود و برخی از آنها خودشان را با نظریههای هنر مشغول میسازند. آنها اغلب در یک زمینه محدود مثل فن خطابه متخصص بودند و بیشتر یک محقق بودند تا خالق اثر هنری. نیز بیشتر اندیشههای نظریه پردازان یونان را انتقال میدادند تا اینکه آنها را گسترش و تکامل دهند. این مسئله هم در مورد ویتروویوس و هم در مورد سیسرو صادق است، زیرا آگاهی ما از اندیشههای باستان درباره نقاشی و مجسمه سازی مدیون ویتروویوس و از نظریه قدیمی خطابه و نظریه های هنر مدیون سیسرو میباشد.
عظمت و آزادی
رساله «درباره امر والا» (On the Sublime) که به اشتباه مؤلف آن لونگینوس (Longinus) دانسته شده و در قرن اول پس از میلاد نوشته شده، یکی از رسالههای باستانی است که سالم مانده است. در فصل پایانی این رساله پرسشی مطرح میشود مبنی بر اینکه چرا در این دوره انسان بزرگی به عرصه ظهور نیامده است. «این مسئله مرا و بدون شک بسیاری را متعجب میسازد که چرا علیرغم اینکه در قرن ما مردانی ظهور کردهاند که از بزرگترین تواناییهای سیاسی و شیواترین قدرت بیان بهره میبرند و فعال و باهوش هستند، اما ویژگیهای حقیقتأ والایی که در آنها منحصر به فرد و بی نظیر باشد، در واقع بسیار کمیاب و نادر است. از این لحاظ خط و نقصان بزرگی در سراسر جهان وجود دارد».شبه لونگینوس تبیینی دوگانه ارائه میدهد. نخست اینکه، با توسل به فیلسوفی ناشناخته، تأکید میکند که مردان بزرگ وجود ندارند، زیرا زندگی فاقد آزادی شده است. «ما، مردان این دوره، از بچگی در زمانهای خودکامه و مستبد پرورش یافتهایم و از زیباترین و سخاوتمندترین چشمه ها یعنی آزادی آبی ننوشیدهایم. هر حکومت مستبدی، هرچند عادل، همچون قفس و زندانی عمومی است».
تبیین دوم که نظر خود اوست، این است که مردان بزرگ وجود ندارند، زیرا آزادی درونی وجود ندارد. هیجانات و آمال به ویژه حرص، طمع و طلب ثروت، انسان را از پای در میآورد. «حرص و طمع که از آن رنج میبریم و خلاص نمیشویم و خوشگذرانی، ما را برده خود ساخته است».
فلسفه یونانی گرا
فلسفه یونانی گرا ویژگی خود را دگرگون ساخت. اصرار بر کسب درکی مناسب از جهان و زندگی جای خود را به تأکید بر کشف ابزار زندگی سعادتمند و خوشبختانه در جهان داد. در قلمرو زیباشناسی این دگرگونی نتایجی را به بار آورد. هنگامی که فیلسوفان درباره آن به بحث مینشستند، دغدغه اصلی آنها نه تنها پرسش از ماهیت زیبایی و هنر، بلکه این بود که آیا هنر و زیبایی میتواند موجب خوشبختی باشد.فیلسوفان یونانیگرا این مسائل جدید و اساسی را به زودی حل کردند، یعنی نسل اول فیلسوفان یونانی گرا. مدت کمی پس از مرگ ارسطو آنها سه راه حل دیگر را که افلاطون و ارسطو ارائه داده بودند، به راه حلهای خود افزودند: یعنی راه حل لذت گرایانه، اخلاق گرایانه و شکاکانه. این راه حلها مدعی بودند که خوشبختی در زندگی به ترتیب با لذت، فضیلت و پرهیز از ورود به تردیدها و مشکلات زندگی حاصل می آید.این راه حلها شعار مکتبهای فلسفی شد. فلاسفه در این دوره به تنهایی عمل نمیکردند بلکه گروههایی را شکل دادند. این امر ویژگی فلسفه آن روزگار بود. علاوه بر آکادمی افلاطون و مکتب مشائی ارسطو، سه مکتب دیگر نیز به وجود آمد.
اشعار اول، یعنی شعار لذت گرایی، توسط مکتب اپیکوری (Epicurean) که شامل فلسفه ریاضی گرا، مکانیک گرا و احساس باور بود، ادامه یافت. شعار دوم یعنی شعار اخلاق گرایی، توسط مکتب رواقی (Stoic) مورد حمایت قرار گرفت، در حالی که متعاقب شعار سوم، مکتب شکگرایی (Sceptics) فلسفهای منفی را به وجود آورد که تمام قضاوتها و داوریها را غیرقابل اعتماد و تمام مسائل مهم را غیرقابل حل میدانست. این مکتب با چهار مکتب دیگر مخالفت میکرد و آنها را مکتبهایی جزمی میدانست: این نحله به مکتب اپیکوروس (Epicurus) نسبتأ نزدیکتر بود. از میان مکاتب جزمی فوق، مکتب ریاضی باور اپیکوروس و آکادمی ایدئالیست افلاطون دو مکتب افراطی بودند. مکتب مشائی ارسطو و مکتب رواقی جایگاهی میانی را اشغال کردند، اما هر دو نسبت به افراط گرایی ایدئالیستی افلاطون نزدیک شدند. به خاطر وجود شباهتهای خاص میان این سه گرایش، گرایش چهارم در موعد مقتضی به وجود آمد؛ یعنی مکتب التقاطی (Eclectic) که نظریههای هر سه گرایش را با هر آنچه که در فلسفه باستان نه شکگرایانه و نه مادی بود، در هم آمیخت.
همه این مکاتب قرنهای مدیدی باقی ماندند. بیشترین تغییر در دیدگاه افلاطونگرایان (Platonists) روی داد که فلسفه شان حتی به فلسفه شکگرایان نزدیک شد. با این حال، در پایان دوره باستان، آنها در نظام نوافلاطونی عناصر نظری و غیرتجربی فلسفه شان را تقویت کردند و از اصول عقلی اپیکور و شکگرایان بسیار دور شدند.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی،صص348-343، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}